یعنی میشه یه شب، مثل همین الان که هوا اینقدر قشنگه

بریم تو خیابون و دونفره هامونو بارونی کنیم.؟! :)

میشه همینطور که لیوان قهوه دستمونه و کنار هم قدم میزنیم، من نگاهم به زمینِ خیس زیر پاهامون باشه؟

یعنی میشه تو سکوت، به صدای رستاک گوش بدیم که میخونه "همه بارون و دوست دارن من اما نمِ موهاتو".؟

میشه همینطور که دستمو دور دستش حلقه کردم، با دیدن نیم رخش ناخودآگاه لبخند بزنم؟!

که خوشحال باشم از داشتنش؟! که لذت ببرم از اون لحظه و از اون هوا؟!

یعنی میشه؟!.

 


پ.ن: (روز بعد)

صبح همه جا مِه بود و یه بارون ریزی میومد، پیاده راه افتادم سمت دانشکده و تموم جونم از این هوا و منظره ی فوق العاده تازه شد :)))❤


دیشب از اون شبایی بود که از فرط خستگی حتی مسواکم نزدم(!!!!!) چه برسه به بقیه کارای روتین آخر شبم.
ساعت ده که از راه کلاس زبان رسیدم خونه، فقط لباسامو درآوردم، چراغو خاموش کردم، رفتم زیر پتو و . مُردم :)))
خلاصه که روز سنگینی بود امروزم هم همینطور.
تنها تفاوتش این بود که تونستم ظهر یکم بخوابم، به جبران اینکه باید بشینم تا بوق سگ بیوشیمی بخونم????????‍♀️
و دوباره فرداااااا هم همینقدر سنگینه. دوباره تا عصر دانشگاه و فشرده درس خوندن و پشت بندش دو ساعت و نیم کلاس زبان.
و مثل همیشه بیام خونه و. بمیرم :)))

+الکی الکی تا خرخره واسه خودم مشغله درست کردم.
دانشگاه و یه کوه امتحان. باشگاه. کلاس زبان. ویولن.
خود قسمت دانشگاهش واسه هفت پشتم کافیه، واقعا درک نمیکنم با چه عقل و انرژی بقیشو آوردم تو زندگیم!????????

 


ساعت از 2 بامداد گذشته و من درحال تلاش و تقلا واسه خوابیدنم که صدای برخورد قطرات بارون به کولر شروع میشه.
بی توجه بهش سعی میکنم تمرکز کنم و بخوابم. پنج دقیقه میگذره ده دقیقه. یک ربع. فایده نداره!
پا میشم میرم تو تراس؛ همینطور که به صدای بارون گوش میدم، با خودم فکر میکنم "کاش میشد همین حالا، شال و کلاه میکردم، هندزفری و کلید خونه رو برمیداشتم و میزدم زیر بارون.
به اندازه ی تمام افکارم راه میرفتم. تک تک خیابونا و کوچه ها رو با قدم هام متر میکردم.
اینقدر راه میرفتم که یا از پا میوفتادم، یا فکرای تو سرم تموم میشد."
به خودم میام و می بینم از سرما دارم می لرزم
زیرلب به خودم غر میزنم، "لعنت."، و بر میگردم تو اتاقم و می چسبم به بخاری
فردا باید ۵ و نیم بیدار بشم، خسته ام ولی هرچقدر به خودم میگم "بسه دیگه، بخواب!" انگار مغزم لجبازیشو بیشتر میکنه و هوشیارتر میشه.
نمیدونم چقدر وقته دارم با خودم سر خواب کلنجار میرم، ولی بارون دیگه بند اومده و هیچ صدایی نمیاد.
یه نگاه به ساعت میندازم. اوه! کمتر از دو ساعت دیگه وقت واسم مونده!

فکر کنم باید دست به دامن آخرین حربه ام بشم، تلقین!
هی با خودم تکرار میکنم "من خوابم میاد. الان خوابم می بره. پلکام داره کم کم رو هم میوفته.بدنم داره ول میشه." و.
و بالاخره خوابم می بره.! :)


اساتید خیلی گرانقدر، کم کم دارن نمرات امتحانا رو میذارن رو سایت از صبح تاحالا بچه ها دارن تو گروه جامه می دَرند و فریاد سر میدهند که چطور ممکنه دو نفر که کنار هم نشستند آزمون دادند و جواباشون یکی بوده، نمراتشون ۳ نمره اختلاف داره!! تو دوران عید، دهن ما رو با اوووون همه تکلیفِ قِر و فِر دار که هرکدوم کلی وقت ازمون میگرفت سرویس کردند و گفتند "اشکال نداره، عوضش ۳-۴ نمره به تکالیف، اختصاص داده میشه"؛ حالا استاده حتی نکرده تیک بررسیِ تکالیف رو بزنه و همینطور
دقیقا همین امشب که فردا صبحش باید ساعت ۶ بیدار بشم، یه دنیا فکر و حرف ریخته تو سرم و هرکاری میکنم خوابم نمی بره. داشتم به گذشته و روزهایی که گذروندم فکر میکردم. به اینکه چطوری دوباره امید و انگیزه پیدا کردم؛ در حالیکه یه روزی فکر میکردم دیگه هیچوقت از ته دل خوشحال نخواهم بود. من تازه اول مسیری ام که انتخاب کردم. اون دور دست ها کلی مانع و مشکل می بینم؛ ولی کم کم دارم خودمو واسشون آماده میکنم.
یک‌سال از سیاه‌ترین شبِ تاریخِ این حکومت می‌گذرد و همه‌جا پر شده از عکس‌ها و یادبودهایشان. ما درک نکردیم که در این یک سال چه بر سر خانواده‌ی آن ۱۷۶ نفر گذشت چون عزیزمان را اینگونه از دست ندادیم. ولی از ته دل، از ته دل آرزو می‌کنم روزی انتقام خون تک تکشان گرفته شود. ۲۰۲۰ سال شومی بود. از آتش‌سوزی استرالیا و انفجار بیروت گرفته تا سقوط هواپیمای خودمان و کرونا. هزاران هزار کُشته دادیم ولی.
الان اینقدر درگیر کلیپ ارائه‌ی کودک‌سالم و انتخاب موضوع پروپوزال ام‌اس و زبان و چیزای دیگه‌ام که ذره‌ای حوصله‌ی حرص‌خوردن واسه این مسخره‌بازیا ندارم ولی. جدی جدی ایشالا گِل بگیرن درِ این دانشگاه رو. از ما که گذشت ولی توروخدا اگه کنکوری تو فامیل دارید، بهش بگید علوم‌پزشکی اصفهان رو بذاره آخرین اولویت و در حق خودش خیانت نکنه، بخدا فقط با یه سری سخت‌گیری های مزخرف پدرشو سرِ هیچ‌وپوچ در میارن. نمایندمون که میاد از چت‌هاش با معاونین اسکرین میفرسته، جیگر
"من آدم حساسی نیستم. وقتی خانه والدینم را ترک کردم گریه نکردم. وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم. اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم، بغضم گرفت. با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می کردم. از آن فاصله، رنگ و نژاد و ملیتی نبود. ما بودیم و یک خانه گرد آبی… با خود گفتم: انسان ها برای چه می جنگند؟ شست دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی ام و کره زمین با آن عظمت پشت شستم پنهان شد و من اشک ریختم…"
کم کم دارم می‌فهمم اینکه آدم استقلال مالی داشته و گاهی حتی با وجود مخالفت بقیه کاری که دوست داره رو بکنه چقدر لذت‌بخشه. وقتی دستت توی جیب خودته اصلا انگار بقیه یه ارزش دیگه‌ای واست قائل میشن و حرفی برای گفتن داری! الان می‌فهمم چرا بعضی از خانم‌ها اینقدر سرسختانه پای اینکه سر کار برن می‌ایستن و ولش نمی‌کنن. و اینکه چرا مردای قدیم اجازه نمی‌دادن زنشون از خونه بیرون بره.! آزادی، آگاهی و استقلال به دنبالش "قدرت" میاد.
"اینجا زندگی ام میان امید و ناامیدی در نوسان است. همزمان آرزو دارم بمیرم و آرزو دارم که زندگی کنم. گاهی اوقات به زندگی نظم می دهم و گاهی هرج و مرج است که زندگی ام را می بلعد اکنون که می نویسم دومی بر جریان روزهایم غلبه دارد، شاید به همین دلیل دارم برایت می نویسم." نامه آلخاندرا پیثارنیک به لئون استروف
رفیقم.همراه همیشگیم. با تمام احترامی که واست قائل بودم و واقعا مثل چشمام ازت مراقبت می‌کردم، هیچوقت ازت خوشم نمیومد و خیلی خوب یادمه اون روزی که اول صبح سر کلاس فیزیک نتونستم دندونه‌های ۲ و ۳ روی تخته رو از هم تشخیص بدم چه غمی به وجودم نشست و تا عصر که رفتم دکتر چقدر تو دلم غر زدم و به این و اون فحش دادم. به پاس تمام این سال‌هایی که باعث شدی پرتوهای نور همچنان خوشگل و منظم به شبکیه‌ام برسن و دنیا رو واضح و قشنگ ببینم ازت ممنونم
یه مفهومی این چندسال اخیر واسه من پررنگ‌ شده که اسمشو میذارم "خودخواهیِ دگرخواهانه".! یعنی در اوجِ خودخواهی و مراقبت از خودت قرار بگیری چرا که عاشقِ یه سری افراد تو زندگیت هستی که میدونی واسشون مهمی! بذار اینجوری ادامه بدم. یکی از دوستام استوری گذاشته بود که "بزرگترین آرزوم اینه که قبل از پدرومادرم بمیرم" و این ریپلایِ من به استوریش بود. امشب دوباره که داشتم به این قضیه فکر می‌کردم دیدم واقعا چه پارادوکس جالبیه! مثلا فکرکن.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید اینترنتی بهترین موسیقی های اینترنت آزمایشگاه پاتوبیولوژی صبا آموزش نرم افزار ROCSCIENCE ،UDEC ،FLAC گنجینه ها سلامت landrym2x7wzz3 local پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان